فروغی بسطامی

فروغی بسطامی

غزل شمارهٔ ۱۴۱

۱

عهد همه بشکستم در بستن پیمانت

دامن مکش از دستم، دست من و دامانت

۲

حسرت خورم از خونی کش ریخته شمشیرت

غیرت برم از چاکی کش دوخته پیکانت

۳

بس جبهه که بر خاک است از طلعت فیروزت

بس جامه که صد چاک است از چاک گریبانت

۴

بس خانه که ویران است از لشگر بیدادت

بس دیده که گریان است از غنچهٔ خندانت

۵

هم‌خون خریداران پیرایهٔ بازارت

هم جای طلب کاران پیرامن دکانت

۶

از کشتن مظلومان عاجز شده بازویت

وز کثرت مشتاقان تنگ آمده میدانت

۷

امید نظربازان از چشم سیه مستت

تشویق سحرخیزان از جنبش مژگانت

۸

دیباچهٔ زیبایی رخسار دل‌آرایت

مجموعهٔ دلبندی گیسوی پریشانت

۹

خون همه در مستی خوردی به زبر دستی

دست همه بربستی گرد سر دستانت

۱۰

آن روز قیامت را بر پای کند ایزد

کایی پی دل جویی بر خاک شهیدانت

۱۱

الهام توان گفتن اشعار فروغی را

تا چشم وی افتاده‌ست بر لعل سخن دانت

تصاویر و صوت

نظرات

user_image
مسعود بهرامی
۱۳۹۶/۰۱/۲۱ - ۱۰:۰۳:۲۷
با سلام و احترام _ با عنایت به جنبش مژگان در بیت هفتم ، به نظر می‌آید واژه تشویش به جای تشویق مناسب‌تر و زیباتر است و تقابلی هم ایجاد می‌کند با واژه امید که در مصراع اول همان بیت به کار رفته است ؛ حالتی مانند خوف و رجا ... اما ظاهراً در نسخه‌های دیوان فروغی به همان صورت تشویق ضبط شده است ...
user_image
سید محسن
۱۳۹۸/۱۰/۰۹ - ۰۵:۱۳:۴۵
با ادای احترام به آقای بهرامی-موازنه کلمه امید با تشویق هم درست بنظر میرسد