فروغی بسطامی

فروغی بسطامی

غزل شمارهٔ ۱۴۴

۱

تا پرده ز صورتش برافتاد

آتش به سرای آذر افتاد

۲

صبر از دل من مخواه در عشق

کشتی نرود چو لنگر افتاد

۳

خط سر زد از آن لبان شیرین

طوطی به میان لشکر افتاد

۴

بیرون نرود به هیچ دستان

سری که ز عشق بر سر افتاد

۵

ما را به سر از محبت دوست

هر لحظه هوای دیگر افتاد

۶

مردیم ز درد شام هجران

دیدار به صبح محشر افتاد

۷

از خال و خط تو آتش رشک

در طبلهٔ مشک و عنبر افتاد

۸

مژگان تو دید تا فروغی

کار دل او به خنجر افتاد

تصاویر و صوت

نظرات

user_image
محمدمهدی
۱۳۹۳/۰۳/۲۷ - ۲۱:۵۳:۳۶
در بیت سوم شکر به جای لشکر درست است