
فروغی بسطامی
غزل شمارهٔ ۱۴۵
۱
دل در اندیشهٔ آن زلف گرهگیر افتاد
عاقلان مژده که دیوانه به زنجیر افتاد
۲
خواجه هی منع من از بادهپرستی تا کی
چه کند بنده که در پنجهٔ تقدیر افتاد
۳
دامنش را ز پی شکوه گرفتم روزی
که زبان از سخن و نطق ز تقریر افتاد
۴
گفتم از مسالهٔ عشق نویسم شرحی
هم ز کف نامه و هم خامه ز تحریر افتاد
۵
دلبر آمد پی تعمیر دل ویرانم
لیکن آن وقت که این خانه ز تعمیر افتاد
۶
نامی از جلوهٔ خورشید جهانآرا نیست
گوییا پرده از آن حسن جهانگیر افتاد
۷
پری از شرم تو از چشم بشر پنهان شد
قمر از رشک تو از بام فلک زیر افتاد
۸
دل ز گیسوی تو بگسست و به ابرو پیوست
کار زنجیری عشق تو به شمشیر افتاد
۹
بس که بر نالهٔ دل گوش ندادی آخر
هم دل از ناله و هم ناله ز تاثیر افتاد
۱۰
گفت زودت کشم آن شوخ فروغی و نکشت
تا چه کردم که چنین کار به تاخیر افتاد
نظرات
محمدجواد رحیم پور
محمدجواد رحیم پور
نادر..
آرین زرتاری
سفید
سفید
سفید