
فروغی بسطامی
غزل شمارهٔ ۱۴۹
۱
در پای تو تا زلف چلیپای تو افتاد
بس دل که از این سلسله در پای تو افتاد
۲
تنها نه من افتادهٔ سر پنجهٔ عشقم
بس تن که ز بازوی توانای تو افتاد
۳
هرگز نشود مشتری یوسف مصری
شوریده سری کز پی سودای تو افتاد
۴
در دیدهٔ عشاق نه کم ز آب حیات است
خاکی که بر آن سایهٔ بالای تو افتاد
۵
آسوده شد از شورش صحرای قیامت
هر چشم که بر قامت رعنای تو افتاد
۶
آگاه شد از معنی حیرانی عشاق
هر دیده که بر صورت زیبای تو افتاد
۷
هر دل که خبردار شد از عیش دو عالم
در فکر خریداری غم های تو افتاد
۸
از دامن شیریندهنان دست کشیدم
تا بر سر من شور تمنای تو افتاد
۹
خورشید فتاد از نظر پاک فروغی
تا پرده ز رخسار دلارای تو افتاد
تصاویر و صوت


نظرات