
فروغی بسطامی
غزل شمارهٔ ۱۶۱
۱
نظر ز روی تو صاحب نظر نمیبندد
که هیچ کس به چنین روی در نمیبندد
۲
دلم ز صورت خوب تو پی به معنی برد
که چرخ نقشی ازین خوب تر نمیبندد
۳
زمانه زان لب شیرین اگر خبر گردد
به راستی کمر نیشکر نمیبندد
۴
به خاک کوی تو شب نیست کاب دیدهٔ من
ره گذرگه باد سحر نمیبندد
۵
ز قامت تو چنان پایمال شد طوبی
که تا به روز قیامت کمر نمیبندد
۶
کبوتران حرم را به جز تو کافرکیش
پس از هلاک کسی بال و پر نمیبندد
۷
جز آن پسر که منش دوست چون پدر دارم
کسی میان پی قتل پدر نمیبندد
۸
وفا نمودم و پاداش آن جفا دیدم
که گفت نخل محبت ثمر نمیبندد
۹
هزار بار به خون گر کشی فروغی را
ز آستان تو بار سفر نمیبندد
نظرات