فروغی بسطامی

فروغی بسطامی

غزل شمارهٔ ۱۶۴

۱

ترک مست تو به دست از مژه خنجر دارد

باز این فتنه ندانم که چه در سر دارد

۲

یارب از زلف پریش تو دلم جمع مباد

که پریشانی او عالم دیگر دارد

۳

ماه نو در فلک از دست غمش شد به دو نیم

خم ابروی تو اعجاز پیمبر دارد

۴

دعوی عشق کسی راست مسلم که مدام

اشک سرخ و رخ زرد و تن لاغر دارد

۵

تنگ عیشی نکشد آن که ز خون آب جگر

دم به دم بادهٔ گل‌رنگ به ساغر دارد

۶

آن که بر آب بقا شد کرمش رهبر خضر

خبر از تشنگی کام سکندر دارد

۷

گر نمی‌کشت مرا، خلق نمی‌دانستند

که دم از عشق زدن این همه کیفر دارد

۸

اشک عشاق کجا در نظرش می‌آید

لب لعلی که بسی ننگ ز گوهر دارد

۹

حال ما بی‌رخ آن ماه کسی می‌داند

که ز شب تا به سحر دیده بر اختر دارد

۱۰

طوف بت‌خانه فروغی چه کند گر نکند

که بتان شکر و او هم دل کافر دارد

تصاویر و صوت

نظرات

user_image
سید محسن
۱۳۹۸/۱۰/۰۹ - ۱۱:۲۲:۲۷
ننگ عیشی نکشد آن که زخوناب جگر-درست است