فروغی بسطامی

فروغی بسطامی

غزل شمارهٔ ۱۷۱

۱

کسی که در دل شب چشم خون فشان دارد

بیاض چهره‌اش از خون دل نشان دارد

۲

ز پرده راز دلم عشق آشکارا کرد

که شعله را نتواند کسی نهان دارد

۳

به سختی از سر بازار عشق نتوان رفت

که این معامله هم سود و هم زیان دارد

۴

به تیره‌روزی من چشم روزگار گریست

ندانم آن مه تابان چه در کمان دارد

۵

کشاکش دلم آن زلف مو به مو داند

خوشا دلی که دلارام نکته‌دان دارد

۶

سزد که اهل نظر سینه را نشان سازند

که ترک عشوه گری تیر در کمان دارد

۷

ز سخت جانی آیینه حیرتی دارم

که تاب جلوهٔ آن یار مهربان دارد

۸

مهی ز برج مرادم طلوع کرد امشب

که فخر بر سر خورشید آسمان دارد

۹

ز هر طرف به تظلم نیازمندی چند

رخ نیاز بر آن خاک آستان دارد

۱۰

من آن حریف عقوبت کش وفا کیشم

که عشق زنده‌ام از بهر امتحان دارد

۱۱

فروغی از غم آن نازنین جوان جان دارد

کدام پیر چنین طالع جوان دارد

تصاویر و صوت

دیوان کامل فروغی بسطامی به کوشش م. درویش - فروغی بسطامی - تصویر ۱۳۹

نظرات

user_image
سید محسن
۱۳۹۸/۱۰/۰۹ - ۱۱:۴۱:۲۰
که عشق زنده ام از بهر امتحان دارددرست است
user_image
محمد مهدی فتح اللهی
۱۴۰۱/۰۹/۲۶ - ۰۶:۱۵:۵۸
 فکر کنم در بیت یازدهم مصراع اول بجای دارد ،،داد،، درست تر باشد