فروغی بسطامی

فروغی بسطامی

غزل شمارهٔ ۱۸۴

۱

از بناگوش تو هر شب گله سر خواهم کرد

شب خود را به همین شیوه سحر خواهم کرد

۲

مو به مو بندهٔ آن زلف سیه خواهم شد

سال ها خواجگی دور قمر خواهم کرد

۳

با خم ابروی او نرد هوس خواهم باخت

پیش شمشیر بلا سینه سپر خواهم کرد

۴

گندم خال وی از جنت او خواهم چید

من هم از روی صفا کار پدر خواهم کرد

۵

زان لب تنگ شکربار سخن خواهم گفت

همهٔ شهر پر از تنگ شکر خواهم کرد

۶

هم ز خاک در او سوی سفر خواهم رفت

هم لب خشک به آب مژه تر خواهم کرد

۷

خون دل در غم یاقوت لبش خواهم ریخت

دیده را غرقه به خون‌آب جگر خواهم کرد

۸

آخر از دست غمش چاک به دل خواهم زد

عاقبت از ستمش خاک به سر خواهم کرد

۹

دل به زنار سر زلف بتان خواهم بست

خویشتن را به ره کفر سمر خواهم کرد

۱۰

نعره خواهم زد و در دشت جنون خواهم تاخت

شعله خواهم شد و در سنگ اثر خواهم کرد

۱۱

گر فروغی ، رخِِ او بار دگر خواهم دید،

کی به جز دادن جان کار دگر خواهم کرد

تصاویر و صوت

نظرات

user_image
سیدمحمد جهانشاهی
۱۴۰۳/۰۴/۱۲ - ۰۹:۰۱:۲۶
گر فروغی ، رخِِ او بار دگر خواهم دید،