فروغی بسطامی

فروغی بسطامی

غزل شمارهٔ ۱۹۵

۱

چشم مستش اگر از خواب گران برخیزد

ای بسا فتنه که در دور زمان برخیزد

۲

از پی جلوه گر آن سرو روان برخیزد

دل به عذر قدمش از سر جان برخیزد

۳

عجبی نیست که در صحبت آن تازه جوان

پیر بنشیند و آن گاه جوان برخیزد

۴

ضعفم از پای درانداخت خدایا مپسند

که ز کویش تن بی تاب و توان برخیزد

۵

ترسم افزونی صیدی که در این صیدگه است

نگذارد که خدنگش ز کمان برخیزد

۶

خون به پیمانه کشی مغبچگان بنشینند

کس نیارد ز در دیر مغان برخیزد

۷

با کمان خانهٔ ابرو گذر انداز به شهر

کز دم تیر تو شهری به امان برخیزد

۸

گر بدین پستهٔ خندان به چمن بنشینی

غنچه از شاخ به صد آه و فغان برخیزد

۹

گر پس از مرگ قدم بر سر خاکم بنهی

استخوانم ز لحد رقص‌کنان برخیزد

۱۰

آخر ای سرو خرامنده، فروغی تا چند

از سر راه تو حسرت نگران برخیزد

تصاویر و صوت

نظرات

user_image
سید محسن
۱۳۹۸/۱۰/۱۲ - ۰۹:۳۱:۱۹
کز دم تیغ تو شهری به امان بر خیزد-درست است