فروغی بسطامی

فروغی بسطامی

غزل شمارهٔ ۱۹۷

۱

هر که در عشق چو من عاجز مضطر باشد

جای رحم است بر او گر همه کافر باشد

۲

قاتلی خون مرا ریخت که مقتولش را

باز بر سر هوس ضربت دیگر باشد

۳

گر صبا دم زند از مشک ختن عین خطاست

با دماغی که از آن طره معطر باشد

۴

من ندانم که لب از وصف لبش بربندم

سخن قند همان به که مکرر باشد

۵

مشت خاکم ز لحد رقص کنان برخیزد

وعده وصلش اگر در صف محشر باشد

۶

پر کند سیل سرشکم ز میان بنیادش

گر میان من و او سد سکندر باشد

۷

خم آن طرهٔ مشکین و دل مسکینم

مثل شهپر شاهین و کبوتر باشد

۸

واقف از حال پراکنده‌دلان دانی کیست

دل جمعی که در آن جعد معنبر باشد

۹

گر تو در مجلس فردوس نباشی ساقی

می ننوشم اگر از چشمهٔ کوثر باشد

۱۰

در ره عشق اگر بخت فروغی این است

یار باید که جفاکار و ستمگر باشد

تصاویر و صوت

دیوان کامل فروغی بسطامی به کوشش م. درویش - فروغی بسطامی - تصویر ۲۵۷

نظرات

user_image
مجتبی
۱۳۹۶/۱۰/۰۱ - ۱۱:۴۶:۰۹
دربیت ششم به نظرم بجای (پر کند) باید (برکند) باشد