فروغی بسطامی

فروغی بسطامی

غزل شمارهٔ ۱۹۹

۱

هر دلی کز عشق ماهی اندرو راهی نباشد

کشوری ویرانه دانش کاندرو شاهی نباشد

۲

بوستان دلبری را چون قدت سروی نروید

آسمان نیکویی را چون رخت ماهی نباشد

۳

ای که می‌گویی به آهی نرم کن سنگین دلش را

غافلی کز ضعف در من قوت آهی نباشد

۴

زهر قهرت گرچه شیرین است اندر کام عاشق

لیک قهر آن به که گاهی باشد و گاهی نباشد

۵

زاهدان آگاه از علمند و از عشقند غافل

زان همی گویم که زاهد مرد آگاهی نباشد

۶

ای دل از زلف دل آویزش مکن قصد زنخدان

شب بسی تار است بنگر در رهت چاهی نباشد

۷

هر کجا شامی بود او را سحرگاهی است در پی

شام هجران است و بس کاو را سحرگاهی نباشد

۸

هر سر ماهی ز عشق روی تو دیوانه گردم

عشق ماه است این و چون او را سر ماهی نباشد

۹

ای که پرسی سر گذشتم، پایم اندر گل فروشد

زان که در راه غمم جز اشک همراهی نباشد

۱۰

لیک شادم در جهان و جاهم از چرخ است برتر

زان که غیر از چاکری خسروَم جاهی نباشد

۱۱

ناصرالدین شاه غازی آن که اندر ملک عالم

جز وجود پاک او دیگر شهنشاهی نباشد

۱۲

بندگی اوست فخر پادشاهان زمانه

بنده را از بندگی خواجه اکراهی نباشد

۱۳

مهر با رای منیرش ذره‌ای کمتر نماید

کوه را نسبت بخرمنش عرضهٔ کاهی نباشد

۱۴

فخریا برگو دعای دولت شاه جهان را

تا جهان باشدبه ملک شاه بدخواهی نباشد

تصاویر و صوت

نظرات

user_image
رهی رهگذر
۱۳۹۸/۰۴/۰۶ - ۲۰:۲۳:۴۲
درود، با عرض معذرت فکر کنم این غزل بر وزن "فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن" (رمل مثمن سالم) باشد. سپاس
user_image
سید محسن
۱۳۹۸/۱۰/۱۲ - ۰۹:۳۶:۵۸
فروغیا بر گو دعای دولت......--احتمالا درست است