
فروغی بسطامی
غزل شمارهٔ ۲
۱
تا اختیار کردم سر منزل رضا را
مملوک خویش دیدم فرماندهٔ قضا را
۲
تا ترک جان نگفتم آسودهدل نخفتم
تا سیر خود نکردم، نشناختم خدا را
۳
چون رو به دوست کردی، سر کن به جور دشمن
چون نام عشق بردی، آماده شو، بلا را
۴
دردا که کشت ما را شیرین لبی که میگفت
من دادهام به عیسی انفاس جانفزا را
۵
یک نکته از دو لعلش گفتیم با سکندر
خضر از حیا بپوشید سرچشمهٔ بقا را
۶
دوش ای صبا از آن گل در بوستان چه گفتی
کاتش به جان فکندی مرغان خوش نوا را
۷
بخت ار مدد نماید از زلف سر بلندش
بندی به پا توان زد صبر گریز پا را
۸
یا رب چه شاهدی تو کز غیرت محبت
بیگانه کردی از هم، یاران آشنا را
۹
آیینه رو نگارا از بیبصر حذر کن
ترسم که تیره سازی دلهای با صفا را
۱۰
گر سوزن جفایت خون مرا بریزد
نتوان ز دست دادن سر رشتهٔ وفا را
۱۱
تا دیدهام فروغی روشن به نور حق شد
کمتر ز ذره دیدم خورشید با ضیا را
تصاویر و صوت


نظرات
امین کیخا
۲۱۴