
فروغی بسطامی
غزل شمارهٔ ۲۰۴
۱
آن که در عشق سزاوار سر دار نشد
هرگز از حالت منصور خبردار نشد
۲
نقشی از پرده ایجاد پدیدار نشد
کز تماشای رخت صورت دیوار نشد
۳
آن که بوسید لب نوش تو شکر نچشید
وان که خسبید در آغوش تو بیدار نشد
۴
طرب انگیز گلی در همه گلزار نرست
که به سودای غمت بر سر بازار نشد
۵
مو به مو حال پراکنده دلان کی داند
آن که در حلقه موی تو گرفتار نشد
۶
هر چه گفتند مکرر همه در گوش آمد
بجز از نکتهٔ توحید که تکرار نشد
۷
گر نگفتم غم دیرینهٔ دل معذورم
که میان من و او فرصت گفتار نشد
۸
آن که نوشید شراب از قدح ساقی ما
مست گردید بدان گونه که هشیار نشد
۹
آن که در جمع خرابات نشینان ننشست
در حرم خانهٔ حق محرم اسرار نشد
۱۰
زلف شاهد ز سر طعنه به زاهد میگفت
حیف از آن رشته تسبیح که زنار نشد
۱۱
هر که را خون دل از دیده فروغی نچکید
قابل دیدن آن مشرق انوار نشد
نظرات