
فروغی بسطامی
غزل شمارهٔ ۲۱۱
۱
هیچم آرام دل از زلف دل آرام نماند
نازم این حلقه کزو هیچ دل آرام نماند
۲
بس که مرغ دلم از ذوق اسیری پر زد
غیر مشتی پر ازو در شکن دام نماند
۳
سروقدی دلم از طرز خرامیدن برد
که مرا در پی او قوت رفتار نماند
۴
گر بت من ز در دیر درآید سرمست
از حرم بانگ برآرند که اسلام نماند
۵
نام نیک ار طلبی گرد خرابات مگرد
که در این کوچه کسی نیست که بدنام نماند
۶
جهد کن تا اثر خیر تو ماند باقی
که درین میکده جم را به جز از جام نماند
۷
خلوت خاص تو مخصوص دل خاصان است
خاصه وقتی که در آن رهگذر عام نماند
۸
آن چنان آتش سودای تو افروخته شد
که دل سوختهام در طمع خام نماند
۹
با وجود تو لب و چشم نظربازان را
هوس شکر و اندیشهٔ بادام نماند
۱۰
فصل گل فارغی از عیش فروغی تا چند
در پی شاهد و می کوش که ایام نماند
نظرات
حمیدرضا
مهدی