
فروغی بسطامی
غزل شمارهٔ ۲۱۶
۱
تا به دل خوردهام از عشق گلی خاری چند
باز گردیده به رویم در گلزاری چند
۲
دست همت به سر زلف بلندی زدهام
که به هر تار وی افتاده گرفتاری چند
۳
تا مرا دیده بر آن نرگس بیمار افتاد
هر سر مو شدم آمادهٔ آزاری چند
۴
مست خواب سحر از بهر همین شد چشمش
که به گوشش نرسد نالهٔ بیداری چند
۵
ای که هر گوشه مسیحا نفسی خستهٔ تست
چند غفلت کنی از حالت بیماری چند
۶
بهتر آن است که از درد تو بسپارم جان
که به جان آمدم از رنج پرستاری چند
۷
پس چرا در طلبت کار من از کار گذشت
گر نه هر عضو مرا با تو بود کاری چند
۸
آه اگر بر سر سودای تو سودی نکنم
زان که رسوا شدهام بر سر بازاری چند
۹
مست هشیار ندیدهست کسی جز چشمت
خاصه وقتی که شود رهزن هشیاری چند
۱۰
کس به سر منزل مقصود فروغی نرسد
تا نیفتد ز پی قافلهساری چند
تصاویر و صوت

نظرات
محمد علی غلامی