
فروغی بسطامی
غزل شمارهٔ ۲۲
۱
وقت مردن پا نهاد آن شمع بالین مرا
تا به خرسندی ستاند جان غمگین مرا
۲
دوش بوسیدم لب شکرفشانش را به خواب
کاش بیداری نبود این خواب شیرین مرا
۳
خون آهوی حرم را در حرم خواهند ریخت
محرمان بینند اگر آهوی مشکین مرا
۴
برکند از باغ بیخ نسترن را بی خلاف
گر ببیند باغبان آن شاخ نسرین مرا
۵
چشم بد زان ترک یغمایی خدایا دور کن
کز نگاهی کرد تاراج دل و دین مرا
۶
مصلحت این است کز رویش نپوشم چشم شوق
کز جهان پوشید چشم مصلحت بین مرا
۷
گفتم از کار دل خود عقده کی خواهم گشود
گفت وقتی میگشایی زلف پرچین مرا
۸
گفتم آیا نخل امیدم به بر خواهد رسید
گفت اگر در بر بگیری سرو سیمین مرا
۹
گفت از خون فروغی دامنی آلوده کن
گفت باید بوسه زد دست نگارین مرا
نظرات
محمد