
فروغی بسطامی
غزل شمارهٔ ۲۲۸
۱
چینیان گر به کف از جعد تو یک تار آرند
آن چه خواهی به سر نافهٔ تاتار آرند
۲
زال گردون به کلافی نخرد یوسف را
گر بدین حسن تو را بر سر بازار آرند
۳
روز روشن ندهد کاش فلک جمعی را
کز مه روی تو شمعی به شب تار آرند
۴
کشتگان تو کجا زندگی از سر گیرند
که نه بر تربتشان مژدهٔ دیدار آرند
۵
مردم آخر همه مردند ز بیماری دل
به امیدی که تو را بر سر بیمار آرند
۶
گر به کیش تو گناه است محبت، ترسم
که جهان را به صف حشر گنه کار آرند
۷
اندکی صبر کن از قابل صاحب نظران
تا ز میدان غمت کشتهٔ بسیار آرند
۸
ناله هم در شکن دام تو نتوان که مباد
خط آزادی مرغان گرفتار آرند
۹
بلبل از شاخ گل افتد به زمین از مستی
گر سحر بوی خوشت جانب گلزار آرند
۱۰
سخت بی چشم تو در عین خمارم، ای کاش
یک دو جامم ز در خانه خمار آرند
۱۱
خون بها را نبرد نام فروغی در حشر
اگرش بر دم تیغ تو دگر بار آرند
نظرات
سید محسن