فروغی بسطامی

فروغی بسطامی

غزل شمارهٔ ۲۳۵

۱

مگر خدا ز رقیبان تو را جدا بکند

عجب خیال خوشی کرده‌ام، خدا بکند

۲

سزای مردم بیگانه را دهم روزی

که روزگار تو را با من آشنا بکند

۳

خبر نمی‌شوی از سوز ما مگر وقتی

که آه سوختگان در دل تو جا بکند

۴

بر آن سرم که جفای تو را به جان بخرم

در این معامله گر عمر من وفا بکند

۵

قبول حضرت صاحب دلان نخواهد شد

اگر به درد تو دل خواهش دوا بکند

۶

پسند خواجه ما هیچ بنده‌ای نشود

که قصد بندگی از بهر مدعا بکند

۷

طریق عاشقی و رسم دلبری این است

که ما وفا بنماییم و او جفا بکند

۸

کمال بندگی و عین خواجگی این است

که ما خطا بنماییم و او عطا بکند

۹

ندانم این دل صدپاره را چه چاره کنم

خدا نکرده اگر تیر او خطا بکند

۱۰

به یاد زلف و بناگوش او دلم تا چند

شب دراز بنالد، سحر دعا بکند

۱۱

فروغی از پی آن نازنین غزال برو

که در قلمرو عشقت غزل سرا بکند

تصاویر و صوت

دیوان کامل فروغی بسطامی به کوشش م. درویش - فروغی بسطامی - تصویر ۱۴۰

نظرات