
فروغی بسطامی
غزل شمارهٔ ۲۴۸
۱
گر ز غلامیش نشانت دهند
سلطنت کون و مکانت دهند
۲
بندهٔ او شو که به یک التفات
خواجگی هر دو جهانت دهند
۳
پیروی پیر خرابات کن
تا شرف بخت جوانت دهند
۴
دامن رندان سبک سیر گیر
تا همه دم رطل گرانت دهند
۵
سر به خط ساقی گلچهره نه
تا ز قضا خط امانت دهند
۶
بادهٔ مستانه بنوش آشکار
تا خبر از راز نهانت دهند
۷
تا نرسد جان تو بر لب کجا
نوشی از آن گنج دهانت دهند
۸
گر نگری لعل گهربار او
دیدهٔ یاقوت فشانت دهند
۹
گر بدری پردهٔ تن را ز هم
ره به سراپرده جانت دهند
۱۰
در عوض خاک در او مگیر
گر همه گلزار جنانت دهند
۱۱
کاش فروغی شب هجران دوست
تا به سحر تاب و توانت دهند
نظرات
فریبا کاظمیان
سید محسن