فروغی بسطامی

فروغی بسطامی

غزل شمارهٔ ۲۴۹

۱

عاشقی کز خون دل جام شرابش می‌دهند

چشم تر، اشک روان، حال خرابش می‌دهند

۲

هر که را امروز ساقی می‌کشد پای حساب

ایمنی از هول فردای حسابش می‌دهند

۳

هر که ماهی خدمت می را به صافی می‌کند

سالها فرماندهی آفتابش می‌دهند

۴

هیچ هشیاری نمی‌خواهد خمارآلوده‌ای

کز لب میگون او صهبای نابش می‌دهند

۵

گرد بیداری نمی‌گردد کسی در روزگار

کز خمارین چشم او داروی خوابش می‌دهند

۶

تشنه کامی کز پی ابروی ترکان می‌رود

آخر از سرچشمه شمشیر آبش می‌دهند

۷

هر که اول زان صف مژگان سؤالی می‌کند

آخرالامر از دم خنجر جوابش می‌دهند

۸

گر کمند حلق عاشق طرهٔ معشوق نیست

پس چرا بر چهره چندین پیچ و تابش می‌دهند

۹

چون ز جعد پر گره آن ترک می‌سازد زره

ره به جیش خسرو مالک رقابش می‌دهند

۱۰

ناصرالدین شاه غازی آن که در میدان جنگ

فتح و نصرت بوسه بر زرین رکابش می‌دهند

۱۱

کی فروغی روز وصل او به راحت می‌رود

بس که شبها از غم هجران عذابش می‌دهند

تصاویر و صوت

نظرات

user_image
جعفر عسکری
۱۳۹۷/۰۵/۰۹ - ۰۰:۵۰:۰۴
سلامدر مصرع اول بیت هفتم،قطعا "سالی" غلطه و "سوالی" درسته..!این غزل با صدای زیبای روانشاد بهرام سارنگ شنیدنی تره