
فروغی بسطامی
غزل شمارهٔ ۲۵۶
۱
آشوب شهر طلعت زیبای او بود
زنجیر عقل جعد چلیپای او بود
۲
ما و دلی که خسته تیر بلای عشق
ما و سری که بر سر سودای او بود
۳
بالای او مرا به بلا کرد مبتلا
یعنی بلا نتیجهٔ بالای او بود
۴
بر خاک پای ماه من ار سر نسوده مهر
پس چارمین سپهر چرا جای او بود
۵
هشیاریش محال بود روز رستخیز
هر کس که مست نرگس شهلای او بود
۶
روزی که پاره میشود از هم طناب عمر
امید من به زلف سمن سای او بود
۷
هر سر سزای افسر زرین نمیشود
الا سری که خاک کف پای او بود
۸
هر جا حدیث چشمه کوثر شنیدهای
افسانهای ز لعل شکرخای او بود
۹
هر انجمن که جلوهٔ فردوس دیدهای
دیباچهای ز روی دل آرای او بود
۱۰
دانی قیامت از چه ندارد سر قیام
در انتظار قامت رعنای او بود
۱۱
شد روشنم ز نظم فروغی که بر فلک
خورشید یک فروغ ز سیمای او بود
تصاویر و صوت

نظرات