
فروغی بسطامی
غزل شمارهٔ ۲۵۸
۱
به کویش دوش یا رب یا ربی بود
که را یارب ندانم مطلبی بود
۲
شب و روزی که در میخانه بودیم
ز حق مگذر که خوش روز و شبی بود
۳
کسی داند حدیث تلخ کامی
که جانش بر لب از شیرین لبی بود
۴
نبودم تیرهروز از عشق آن ماه
به چرخم گر فروزان کوکبی بود
۵
بهای اشک سیمینم ندانست
نمیدانم چه سیمین غبغبی بود
۶
رخ زیبای او در چنبر زلف
تو پنداری قمر در عقربی بود
۷
از آن رو کافر عشقم فروغی
که عشق اولی تر از هر مذهبی بود
نظرات