فروغی بسطامی

فروغی بسطامی

غزل شمارهٔ ۲۶۰

۱

گر آن صنم ز پرده پدیدار می‌شود

تسبیح شیخ حلقهٔ زنار می‌شود

۲

ساقی بدین کرشمه اگر می‌کند به جام

مسجد رواق خانهٔ خمار می‌شود

۳

گر دم زند ز طرهٔ او باد صبح دم

آفاق پر ز نافهٔ تاتار می‌شود

۴

هر کس که منع من کند از تار زلف او

آخر بدان کمند گرفتار می‌شود

۵

جایی رسید غیرت عشقم که جان پاک

حایل میانهٔ من و دلدار می‌شود

۶

ای گلبن مراد بدین تازه نازکی

مخرام سوی باغ که گل خار می‌شود

۷

خیزد چو چشم مست تو از خواب بامداد

خوابیده فتنه‌ایست که بیدار می‌شود

۸

شد روز رستخیز و نیامد دلم به هوش

پنداشتم که مست تو هشیار می‌شود

۹

مهجورم از وصال تو در عین اتصال

محروم آن که محرم اسرار می‌شود

۱۰

هر تن که سر نداد فروغی به پای دوست

در کیش اهل عشق گنهکار می‌شود

تصاویر و صوت

نظرات