فروغی بسطامی

فروغی بسطامی

غزل شمارهٔ ۲۷۰

۱

بگشا به تبسم لب شیرین شکربار

کز تنگ دهانت به شکر تنگ شود کار

۲

یک قوم ز ابروی تو در گوشهٔ محراب

یک طایفه از چشم تو در خانهٔ خمار

۳

از تابش رخسار تو یک شهر بر آذر

وز نرگس بیمار تو یک قوم در آزار

۴

آنجا که ز خطت اثری سجده برد مور

و آنجا که ز زلفت خبری مهره نهد مار

۵

هم برده ز جعد تو صبا نافه به خرمن

هم خورده ز لعل تو امل بادهٔ خروار

۶

هم شربتی از لعل تو در دکهٔ قناد

هم نکهتی از جعد تو در طبلهٔ عطار

۷

در چنبر گیسوی تو بس عنبر سارا

در حقهٔ یاقوت تو بس لؤلؤ شهوار

۸

یک جمع پراکندهٔ آن سنبل پیچان

یک شهر جگر خستهٔ آن نرگس بیمار

۹

رازم همه افشا شد از آن عمرهٔ عمار

عقلم همه سودا شد از آن طرهٔ طرار

۱۰

معشوق نداند غم محرومی عاشق

آزاد ندارد خبر از حال گرفتار

تصاویر و صوت

نظرات

user_image
merce
۱۳۹۳/۰۴/۳۱ - ۰۱:۰۵:۴۳
گویا لؤ لؤ را ”لل“می نوشته اند
user_image
کمترین
۱۳۹۳/۰۴/۳۱ - ۱۸:۱۱:۰۶
لل پارسی است که در عربی رفته و لعل شده است چم و معنای سرخ هم میدهد چنانچه آل هم در پارسی سرخ است .واژگان دیگر به چم و معنای سرخ یکی قرمز و دیگری سوهر یا سهر است .
user_image
سید محسن
۱۳۹۸/۱۰/۱۵ - ۱۱:۲۰:۱۳
از تابش رخسار تو یک شهر پر آذرپیشنهاد میکنمالبته دلیل منهم اینست که وقتی میگوئیم (شهر بر آذر)یعنی شهر بر روی آتشولی وقتی پر آذر شد یعنی همه شهر زیر و رو در آتش است