فروغی بسطامی

فروغی بسطامی

غزل شمارهٔ ۲۷۷

۱

آزادی اگر خواهی از عقل گریزان باش

سر خیل مجانین شو، سرحلقهٔ طفلان باش

۲

گر با رخ و زلف او داری سر آمیزش

هم صبح جهان آرا، هم شام غریبان باش

۳

خواهی نکند خطش از دایرهٔ بیرونت

هر حکم که فرماید سر بر خط فرمان باش

۴

هر جا که چنین ترکی با تیر و کمان آید

آماجگه پیکان آمادهٔ قربان باش

۵

دور از خم گیسویش تعظیم به رویش کن

از کفر چو برگشتی جویندهٔ ایمان باش

۶

با نفس خلاف اندیش یک بار تخلف کن

یک چند شدی کافر، یک چند مسلمان باش

۷

گر کاستهٔ رنجی یک خمکده صهبا نوش

ور در طلب گنجی یک مرتبه ویران باش

۸

پر کن قدح از شیشه بشکن خم اندیشه

آتش بزن این بیشه سوزندهٔ شیران باش

۹

چون خنده زند ساقی صهبا خور و خوش‌دل زی

چون گریه کند مینا ساغر کش و خندان باش

۱۰

اکسیر قناعت را سرمایه دستت کن

در عالم درویشی افسرزن و سلطان باش

۱۱

شمشاد فروغی را در شهر تماشا کن

آسوده ز بستان شو فارغ ز گلستان باش

تصاویر و صوت

نظرات