فروغی بسطامی

فروغی بسطامی

غزل شمارهٔ ۲۸۳

۱

چو باد بر شکند چین زلف غالیه بارش

فتد ز هر شکنی صدهزار دل به کنارش

۲

چه عشوه‌ها که خریدم ز چشم عشوه فروشش

چه باده‌ها که کشیدم ز لعل باده گسارش

۳

مرا به صیدگهی می‌کشد کمند محبت

که خون شیر خورند آهوان شیر شکارش

۴

اگر به دادنِ جان ممکن است دیدنِ جانان،

ز پرده گو به در آید که جان کنم به نثارش

۵

چگونه سرو روانی به فکر خون من افتد

که ریخت خون جهانی به خاک راه گذارش

۶

دلی که می‌رود اندر قفای سلسله‌مویان

نه می‌کشند به خونش نه می‌دهند قرارش

۷

کسی که سلسله می‌سازد از برای مجانین

خبر هنوز ندارد ز موی سلسله دارش

۸

کجا رواست که یک جا رود به دامن گل‌چین

گلی که بلبل مسکین کشید زحمت خارش

۹

کنون وجود فروغی به هیچ کار نیاید

که باز داشته سودای عشق از همه کارش

تصاویر و صوت

نظرات

user_image
آرمان
۱۳۹۵/۰۳/۰۹ - ۰۶:۳۸:۴۴
به نظرم مصراع اول بیت چهارم باید به این شکل باشه:اگه به «دادن» جان ممکن است دیدن جانان
user_image
سیدمحمد جهانشاهی
۱۴۰۳/۰۴/۱۳ - ۰۵:۲۱:۴۶
اگر به دادنِ جان ممکن است دیدنِ جانان،
user_image
سیدمحمد جهانشاهی
۱۴۰۳/۰۴/۱۳ - ۰۵:۳۷:۴۲
فتد ز هر شکنی صدهزار دل به کنارش