فروغی بسطامی

فروغی بسطامی

غزل شمارهٔ ۲۹۷

۱

دل سپردم به نگه کردن چشم سیهش

ترسم آن مست سیه کار ندارد نگهش

۲

بخت اگر دست دهد دست من و دامن او

چرخ اگر روی کند روی من و خاک رهش

۳

چشم امید بپوشان ز غبار خط او

کز دویدن نرسیدیم به گرد سپهش

۴

کس شبیهش نشناسیم اگر چه همه عمر

روز ما شب شده از طره هم چون شبهش

۵

کاش در پرده شب، روز بپوشی رویت

تا ننازد فلک سفله به خورشید و مهش

۶

سرو گیرم که به بالای تو ماند لیکن

کو به کف جام و به بر جامه و بر سر کلهش

۷

حاجت من ز زنخدان تو دایم این است

که نجاتی ندهد یوسف دل را ز چهش

۸

دل من خستهٔ مژگان سیه‌چشمان شد

آه اگر چشم بپوشد ز حال سیهش

۹

عشق آن شمع چو پروانه فروغی را سوخت

تا کند پاک ز آرایش چندین گنهش

تصاویر و صوت

نظرات

user_image
جواد کردحیدری
۱۳۹۸/۰۳/۲۴ - ۱۸:۴۷:۴۹
درود!گویا در بیت پنجم:کاش در پرده شب و روز بپوشی رویتتا ننازد فلک سفله به خورشید و مهشبا توجه به سیاق کلام به جای«بپوشی»(نپوشی-در وجه نفی ونهی) درست باشد و در بیت هشتم:دل من خستهٔ مژگان سیه‌چشمان شدآه اگر چشم بپوشد ز حال سیهشنیز به همان دلیل و نیز رفع اختلال وزنی،به جای«بپوشد» با صیغهٔ مفرد( بپوشند) در ساخت جمع درست است.سپاس!
user_image
سید محسن
۱۳۹۸/۱۰/۲۳ - ۰۸:۳۸:۴۵
دل من خسته مژگان سیه چشمان شد-آه اگر چشم بپوشد ز خال سیهشدرست است