
فروغی بسطامی
غزل شمارهٔ ۳۰۵
۱
شبان تیره به سر وقت چشم جادویش
چنان برو که نیفتی ز طاق ابرویش
۲
یکی فتاده به زنجیر زلف مشکینش
یکی دویده به دنبال چشم آهویش
۳
یکی سپرده تن سخت را به هجرانش
یکی نهاده سر بخت را بر ایوانش
۴
یکی به غایت حسرت ز لعل میگونش
یکی به عالم حیرت ز روی نیکویش
۵
یکی به حال پریشان ز موی پیچانش
یکی بر آتش سوزان ز تابش رویش
۶
به یک تجلی رخسار او جهان میسوخت
اگر حجاب نمیشد نقاب گیسویش
۷
من از عدم به همین مژده آمدم به وجود
که هم بمیرم و هم زنده گردم از بویش
۸
فغان که تا خط سبز از رخش هویدا شد
گریختند حریفان سفله از کویش
۹
چه کامی از لب شیرین رسید خسرو را
که پارهٔ جگرش پاره کرد پهلویش
۱۰
به غیر شاه فروغی کسی نمیبینم
که داد من بستاند ز خال هندویش
۱۱
جهان گشای عدوبند ناصرالدین شاه
که آسمان همه دم بوسه زد به بازویش
نظرات