فروغی بسطامی

فروغی بسطامی

غزل شمارهٔ ۳۱۶

۱

عمر گذشت، وز رخش سیر نشد نظاره‌ام

حسرت او نمی‌رود از دل پاره پاره‌ام

۲

مردم و از دلم نرفت آرزوی جمال او

وه که ز مرگ هم نشد در ره عشق چاره‌ام

۳

آن که به تیغ امتحان ریخت به خاک خون من

کاش برای سوختن زنده کند دوباره‌ام

۴

خاک رهی گزیده‌ام، تا چه بزاید آسمان

جیب مهی گرفته‌ام، تا چه کند ستاره‌ام

۵

غنچهٔ نوش‌خند او سخت به یک تبسمم

نرگس نیم مست او کشت به یک اشاره‌ام

۶

آن که ندیده حسرتی در همه عمر خویشتن

کی به شمار آورد حسرت بیشماره‌ام

۷

من که فروغی از فلک باج هنر گرفته‌ام

بر سر کوی خواجه‌ای بندهٔ هیچ کاره‌ام

تصاویر و صوت

دیوان کامل فروغی بسطامی به کوشش حسین نخعی - تصویر ۱۵۲

نظرات

user_image
جواد
۱۳۹۸/۰۷/۰۴ - ۱۵:۲۸:۳۵
در بیت پنجم به نظر میرسه به جای واژه "سخت" واژه "خست" مناسب تره. به معنی فرسودن و آزردن