
فروغی بسطامی
غزل شمارهٔ ۳۴۵
۱
به جلوه کاش درآید مه نکوسیرم
که آفتاب نتابد مقابل قمرم
۲
ز کار خلق به یک باره پرده بردارند
اگر ز پرده درآید نگار پردهدرم
۳
اگر به چشم درستی نظر کند معشوق
من از شکسته سر زلف او شکستهترم
۴
رسیدهام به مقامی ز فیض درویشی
که از کلاه نمد پادشاه تاجورم
۵
به اعتبار من امروز هیچ شاهی نیست
که پیش بادهفروشان گدای معتبرم
۶
هزار مرتبه بالاترم ز چرخ اما
به کوی میکده کمتر ز خاک رهگذرم
۷
نخست عهد من این شد به پیر بادهفروش
که بی شراب کهن ساعتی به سر نبرم
۸
از آن به خوردن می شاهدم اجازت داد
که گول زاهد مردم فریب را نخورم
۹
تو را به مستیم ای شیخ هوشمند چه کار
که تو ز شهر دگر، من ز عالم دگرم
۱۰
فروغی از هنر شاعری بسی شادم
که طبع شاه جهان مایل است بر هنرم
۱۱
خدایگان سخن سنج ناصرالدین شاه
که در مدایح ذاتش محیط پرگهرم
نظرات