فروغی بسطامی

فروغی بسطامی

غزل شمارهٔ ۳۴۹

۱

هر کجا دم زدم از چشم بت کشمیرم

خون مردم همه گردید گریبان گیرم

۲

گنج ها جسته‌ام از فیض خرابی ای کاش

آن که کرده‌ست خرابم، بکند تعمیرم

۳

اگر آبم نزنی آتش خرمن سوزم

ور خموشم نکنی شعلهٔ عالم‌گیرم

۴

از سر کوی جنون نعره‌زنان می‌آیم

کو سر زلف تو آماده کند زنجیرم

۵

بخت برگشتهٔ من بین که به میدان امید

خم ابروی تو ننواخت به یک شمشیرم

۶

نرم خواهم دل سنگین تو را تا چه کند

گریهٔ با اثر و نالهٔ بی‌تاثیرم

۷

گر به عشق تو کنم دعوی دل سوختگی

می‌توان سوز مرا یافتن از تقریرم

۸

چون مرا می‌کشی از چره برانداز نقاب

تا خلایق همه دانند که بی‌تقصیرم

۹

دوش با زلف بلند تو فروغی می‌گفت

دگری را به کمند آر که من نخجیرم

تصاویر و صوت

نظرات