فروغی بسطامی

فروغی بسطامی

غزل شمارهٔ ۳۷۰

۱

من از کمال شوق ندانم که این تویی

تو از غرور حسن ندانی که این منم

۲

گر برکنند دیده‌ام از ناخن عتاب

گر دیده از شمایل خوب تو برکنم

۳

بگذشتم از بهشت برین آستین فشان

تا خاک آستان تو کردند مسکنم

۴

مشنو ز من به غیر نواهای سوزناک

زیرا که دست پرور مرغان گلشنم

۵

آن قمری حدیقهٔ عشقم که کرده بخت

زلف بلند سروقدان طوق گردنم

۶

شاهین تیر زپنجهٔ دست محبتم

زان شد فراز ساعد شاهان نشیمنم

۷

تا خار عشق گوشهٔ دامان من گرفت

گلهای اشک ریخت به گل‌زار دامنم

۸

تا سر نهاده‌ام به ارادت به پای دوست

آمادهٔ ملامت یک شهر دشمنم

۹

بیرون چگونه می‌رود از کین مهوشان

مهری که همچو روح فرورفته در تنم

۱۰

تا چشم من فتاد فروغی به روی او

خورشید برده روشنی از چشم روشنم

تصاویر و صوت

نظرات

user_image
سید محسن
۱۳۹۸/۱۰/۲۵ - ۱۷:۲۳:۱۷
شاهین تیز پنجه دشت محبتم--درست است.گلها اشک ریخته به گلزار دامنمو یاگل اشکها ریخت به گلزار دامنمپیشنهاد میشود تا نظر عزیزان چه باشد