
فروغی بسطامی
غزل شمارهٔ ۳۷۲
۱
زان پرده میگشاید دل بند نازنینم
تا در نظر نیاید زیبا نگار چینم
۲
دانی به عالم عشق بهر چه بینظیرم
وقتی اگر ببینی معشوق بیقرینم
۳
گفتم نظر بدوزم تا بی دلم نخوانند
پیشی گرفت عشقش بر عقل پیش بینم
۴
ای خسرو ملاحت در من نظر مپوشان
زیرا که خرمنت را درویش خوشه چینم
۵
بالای خود میارا کز پا فتاده عقلم
رخسار خو بپوشان کز دست رفت دینم
۶
هر چند آستینت در دست من نیفتاد
لیکن بر آستانت فرسوده شد جبینم
۷
تا بر درت گذشتم، آسوده از بهشتم
تا با تو دوست گشتم، فارغ ز حور عینم
۸
گر بخت خفتهٔ من از خواب ناز خیزد
هم با تو میکشم می، هم با تو مینشینم
۹
چون جم مرا فروغی از اهرمن چه پروا
تا اسم اعظم دوست نقش است بر نگینم
نظرات
سید محسن