فروغی بسطامی

فروغی بسطامی

غزل شمارهٔ ۳۷۴

۱

یارب آن نامهربان مه دل فراگیرد ز کینم

نرم گردد آهنش از تف آه آتشینم

۲

گر نگیرد دامنش، داد از غبار هرزه گردم

ور نیفتد بر رخش، آه از نگاه واپسینم

۳

با نسیم طره او در بهارستان رومم

با خیال صورت او در نگارستان چینم

۴

خود چه اندیشم ز هجران من که در بزم وصالم

یا چه تشویشم ز دوزخ من که در خلد برینم

۵

گر تو میر مجلسی، من هم محب تیره‌روزم

ور تو شاه کشوری من هم غلام کمترینم

۶

گر مجال گریه می‌دیدم به خاک آستانت

صد هزاران دجله سر می‌زد ز طرف آستینم

۷

قابل کنج قفس آخر نگردیدم دریغا

من که در باغ جنان هم شه پر روح‌الامینم

۸

پی به معنی برده‌ام در عالم صورت پرستی

گر تو محو صورتی، من مات صورت آفرینم

۹

منتهای مطلبم صورت نمی‌بندد فروغی

تا به چشم خود جمال شاهد معنی نبینم

تصاویر و صوت

نظرات

user_image
سید محسن
۱۳۹۸/۱۰/۲۵ - ۱۷:۴۲:۵۶
یارب آن نا مهربانان که دل فراگیرد زکینممن که در باغ جنان هم شهپر روح الامینمدرست است