
فروغی بسطامی
غزل شمارهٔ ۳۸
۱
آن که نهاده در دلم حسرت یک نظاره را
بر لب من کجا نهد لعل شرابخواره را
۲
رشتهٔ عمر پاره شد بس که ز دست جور او
دوختهام به یکدگر سینهٔ پاره پاره را
۳
کشتهٔ عشق را لبش داده حیات تازهای
ورنه کسی نیافتی زندگی دوباره را
۴
با همه بیترحمی باز به رحمت آمدی
لختی اگر شمردمی زحمت بی شماره را
۵
ز آه شررفشان من نرم نمیشود دلش
آتش من نمیکند چارهٔ سنگ خاره را
۶
تا ننهی وجود خود بر سر کار بندگی
خواجه ما نمیخرد بندهٔ هیچکاره را
۷
خنجر خونفشان بکش، آنگه استخاره کن
از پی قتل من ببین خوبی استخاره را
۸
چند ز دود آه خود، شب همه شب، فروغیا
تیره کنم رخ فلک، خیر کنم ستاره را
تصاویر و صوت

نظرات
محمد مهدی فتح اللهی