فروغی بسطامی

فروغی بسطامی

غزل شمارهٔ ۳۸۹

۱

خواست تا زلف پریشان تو بی‌سامانیم

جمع شد از هر طرف اسباب سرگردانیم

۲

بس که مشتاقم به دیدار تو از نیرنگ عشق

نامه می‌کردم گر از روی وفا می‌خوانیم

۳

غیر غم حاصل ندیدم ز آشنایی‌های تو

وین غم دیگر که از بیگانگان می‌دانیم

۴

من که شیر بیشه را صیدم گهی دشوار بود

سخت برد آهوی چشمت دل به صد آسانیم

۵

حیرتم هر دم فزون تر می‌شود در عاشقی

تا رخ خوب تو شد سرمایهٔ حیرانیم

۶

تا ز خنجر تنگنای سینه‌ام بشکافتی

صد در رحمت گشودی بر دل زندانیم

۷

تا دل از چاه زنخدان تو در زندان فتاد

مو به موی آگه ز خاک یوسف کنعانیم

۸

ناله‌ام گر بشنود صیاد در کنج قفس

فرق نتواند نمود از طایر بستانیم

۹

راز من از پرده آخر شد فروغی آشکار

تا سرو کاری است با آن غمزهٔ پنهانیم

تصاویر و صوت

نظرات

user_image
سید محسن
۱۳۹۸/۱۰/۲۶ - ۰۵:۴۴:۵۱
مو به مو آگه ز چاه یوسف کنعانیم با معنی تر است
user_image
سید محسن
۱۳۹۸/۱۰/۲۶ - ۰۵:۵۲:۱۹
من که شیر بیشه ام صیدم گهی دشوار بودبا تردید پیشنهاد میشود
user_image
یعقوب زارع ندیکی
۱۳۹۹/۰۲/۱۹ - ۱۰:۰۰:۲۵
سید محسن عزیزجسارتا احساس می‌کنم همین ضبط، خیلی درست‌ترهمن که شیر بیشه را صیدم‌گهی دشوار بودیعنی من که برای شیر بیشه هم گاهی صید کردنم دشوار بود.