
فروغی بسطامی
غزل شمارهٔ ۳۹
۱
آشنا خواهی گر ای دل با خود آن بیگانه را
اول از بیگانه باید کرد خالی خانه را
۲
آشناییهای آن بیگانه پرور بین، که من
میخورم در آشنایی حسرت بیگانه را
۳
چشم از آن چشم فسونگر بستن از نامردمیست
واعظ کوته نظر کوته کن این افسانه را
۴
گر گریزد عاشق از زاهد عجب نبود، که نیست
الفتی با یکدگر دیوانه و فرزانه را
۵
کاش میآمد شبی آن شمع در کاشانهام
تا بسوزانم ز غیرت شمع هر کاشانه را
۶
نیم جو شادی در آب و دانهٔ صیاد نیست
شادمان مرغی که گوید ترک آب و دانه را
۷
تا درون آمد غمش، از سینه بیرون شد نفس
نازم این مهمان که بیرون کرد صاحبخانه را
۸
در اشکم را عجب نبود اگر لعلش خرید
جوهری داند بهای گوهر یکدانه را
۹
بس که دارد نسبتی با گردش چشمان دوست
زان فروغی دوست دارد گردش پیمانه را
تصاویر و صوت


نظرات
کسرا
محمد مهدی فتح اللهی