
فروغی بسطامی
غزل شمارهٔ ۳۹۱
۱
از بس عرق شرم نشستهست به رویم
محروم ز نظارهٔ آن روی نکویم
۲
چندی است که سودایی آن غالیه گیسو
عمری است که زنجیری آن سلسله مویم
۳
دل گمشده بر خاک درش بس که فزون است
ترسم که نشان از دل گم گشته نجویم
۴
آن ماه پری چهره گر از پرده درآید
مردم همه دانند که دیوانهٔ اویم
۵
هر بزم که رندان خرابات نشینند
نه قابل جامم نه سزاوار سبویم
۶
تا باد بهار از همه سو بوی گل آرد
من بر سر آنم که به جز باد نبویم
۷
دور از لب پر شکر او خون جگر باد
هر باده که ریزند حریفان به گلویم
۸
گفتن نبود قاعده عشق وگرنه
هم نکته طرازم من و هم قافیه گویم
۹
این است اگر جلوه معشوق فروغی
در مرحله عشق نشاید که نپویم
تصاویر و صوت

نظرات
علی جمشیدی
مبینا معدنی