
فروغی بسطامی
غزل شمارهٔ ۳۹۳
۱
ما ز چشم تو مست یک نگهیم
بی خبر از خمار صبح گهیم
۲
گر به باد فنا دهی ما را
سر مویت به عالمی ندهیم
۳
حلقهدر گوش پیر میکدهایم
خانه بر دوش ملک پادشهیم
۴
خاک میخانه آب حیوان است
همره ما بیا که خضر رهیم
۵
خاک روب در سرای مغان
خاکسار بتان کج کلهیم
۶
با وجود محیط رحمت دوست
کشتی جرم و لنگر گنهیم
۷
دل به چشم سیاه او دادیم
تا نگوید کسی که دل سیهیم
۸
پیش طفلی سپر بیفکندیم
با وجودی که مرد صد سیهیم
۹
ریخت بر چهره جعد ریحان را
کز کمندش به هیچ رو نجهیم
۱۰
دست ما را ببست نیروی عشق
که ز اندازه پا برون ننهیم
۱۱
تا فروغی جمال او دیدیم
بی نیاز از فروغ مهر و مهیم
نظرات
ناشناس