
فروغی بسطامی
غزل شمارهٔ ۳۹۶
۱
گشت فراق و وصل تو مرگ و بقای عاشقان
کشتی و زنده ساختی ای تو خدای عاشقان
۲
بردهای از تبسمی نقد بقای اهل دل
کردهای از تغافلی قصد فنای عاشقان
۳
تا لب خود گشودهای مستی ما فزودهای
ای لب باده نوش تو نشاه فزای عاشقان
۴
با همه لاف زیرکی، بی خبرم ز خویشتن
تا شده چشم مست تو هوش ربای عاشقان
۵
کارم اگر گره خورد، غم نخورم چرا که شد
زلف گرهگشای تو کارگشای عاشقان
۶
دل ز بلای عاشقی یافت ره نجات را
ای تو نجات اهل دل وی تو بلای عاشقان
۷
وقت نماز چون رود روی تو در حضور دل
کز خم ابروان شدی قبلهنمای عاشقان
۸
ز ابروی چون کمان تو خون دلی روان نشد
تا نرسیده بر نشان تیر دعای عاشقان
۹
هر نفس از جداییات میرسدم عقوبتی
ای شب انتظار تو روز جزای عاشقان
۱۰
سینهٔ شرحه شرحهام شرح دهد فروغیا
جور و جفای مهوشان مهر و وفای عاشقان
نظرات
سید محسن