
فروغی بسطامی
غزل شمارهٔ ۳۹۸
۱
عرضه دادم در بر جانان وفای خویشتن
زیر تیغ امتحان رفتن به پای خویشتن
۲
تا نگردد خون من در حشر دامن گیر او
اول از قاتل گرفتم خون بهای خویشتن
۳
آخر از دست جفایش چاک کردم سینه را
خود به دست خویشتن دادم سزای خویشتن
۴
تیره شد روزم ز تاثیر دعای نیم شب
بین چهها میبینم از دست دعای خویشتن
۵
کام اگر خواهی ز کام خویش بگذر زان که ما
با رضای او گذشتیم از رضای خویشتن
۶
گر تو با شمشیر روزی بر سرم خواهی گذشت
حاجت دیگر نخواهم از خدای خویشتن
۷
کاش میماندی زمانی بر مراد اهل دل
تا نماند مدعی بر مدعای خویشتن
۸
رشته عمر بلندم سر به کوتاهی نهاد
تا گسستی دستم از زلف رسای خویشتن
۹
عاشق صادق فروغی گر برندش سر به تیغ
رشته الفت نبرد ز آشنای خویشتن
نظرات
صبا
آیینه
جهن یزداد