فروغی بسطامی

فروغی بسطامی

غزل شمارهٔ ۴۰۷

۱

ای پیک سحرگاهی پیغامی از و سرکن

ور تنگ شکر خواهی این نکته مکرر کن

۲

گفتی که بکش دامان از خاک در جانان

سر پیچم از این فرمان، فرمایش دیگر کن

۳

خواهی نخوری یک جو خون از فلک کج رو

هم بنده ساقی شو، هم خدمت ساغر کن

۴

ای از همه خوبان به، شکر کش و فرمان ده

هم پای به میدان نه، هم دست به خنجر کن

۵

تو لعبت حوری وش، زان روی دلت دلکش

خط بر در جنت کش، خون در دل کوثر کن

۶

با غمزهٔ غارتگر ترکانه درآ از در

هم خانه به یغما بر، هم شهر مسخر کن

۷

تیر ستمت خوردم، بار المت بردم

یعنی ز غمت مردم، اندیشه ز داور کن

۸

بت چون تو ندیدم من، سنگین دل و سیمین تن

یا بیخ مرا برکن، یا خاک مرا زر کن

۹

ای کرده قدت بر پا هم فتنه و هم غوغا

برخیز و فروغی را آسوده ز محشر کن

تصاویر و صوت

نظرات

user_image
کسرا
۱۳۹۵/۱۰/۲۹ - ۰۱:۱۴:۱۳
هوش از سر آدمی می برد
user_image
سید محسن
۱۳۹۸/۱۰/۲۶ - ۰۷:۰۹:۰۷
ای از همه خوبان به، لشکرکش و فرمانده-درست است