
فروغی بسطامی
غزل شمارهٔ ۴۰۸
۱
شبها به بزم مدعی ای بی مروت جا مکن
آرام جان او مشو، آزار جان ما مکن
۲
از بهر حسرت خوردنم، لب بر لب ساغر منه
دست از پی آزردنم در گردن مینا مکن
۳
در بزم غیر ای بی وفا بهر خدا مگذار پا
ما را و خود را بیش از این آزرده و رسوا مکن
۴
هردم به مجلس ای رقیب از یار دلجویی مجو
خاطر نگهداریش را خاطر نشان ما مکن
۵
دردِ فروغی را دوا ، تا کِی به فردا افکنی،
اندیشه از فردا بدار، امروز را فردا مکن
نظرات
سید محسن
سیدمحمد جهانشاهی