فروغی بسطامی

فروغی بسطامی

غزل شمارهٔ ۴۱

۱

نه دست آن که بگیریم زلف ماهی را

نه روز روشنی از پی شب سیاهی را

۲

فغان که بر در شاهی است دادخواهی ما

که از ستم ندهد داد دادخواهی را

۳

گدای شهرم و بر سر هوای آن دارم

که سر نهم به کف پای پادشاهی را

۴

ز خسروان ملاحت کجا روا باشد

که در پناه نگیرند بی‌پناهی را

۵

به راه عشق به حدی است ناامیدی من

که نا امید کند هر امید گاهی را

۶

چگونه لاف محبت زند نظر بازی

کز آب دیده نشسته‌ست خاک راهی را

۷

بزیر خون محبان که در شریعت عشق

به هیچ حال نخواهم کسی گواهی را

۸

نه من شهید تو تنها شدم که از هر سو

به خاک ریخته‌ای خون بی‌گناهی را

۹

به یک نگاه ز رحمت بکش فروغی را

مکن دریغ ز مشتاق خود نگاهی را

تصاویر و صوت

دیوان کامل فروغی بسطامی به کوشش م. درویش - فروغی بسطامی - تصویر ۳۹
دیوان کامل فروغی بسطامی به کوشش حسین نخعی - تصویر ۵۹

نظرات