
فروغی بسطامی
غزل شمارهٔ ۴۲۱
۱
خادم دیر مغانم، هنری بهتر از این
بی خبر از دُو جهانم، خبری بهتر از این
۲
ساقی نوش لبم دوش به یک باده نواخت
کس ندادهست به مستان شکری بهتر از این
۳
چشم امید ز خاک در میخانه مپوش
که نماید به نظر خاک دری بهتر از این
۴
میوهٔ عیش بسی چیدم از آن نخل مراد
کی دهد باغ محبت ثمری بهتر از این
۵
بر فراز قدش آن روی فروزان بنگر
کز سر سرو نتابد قمری بهتر از این
۶
زیر آن زلف ببین طرف بناگوشش را
کز پی شام نبینی سحری بهتر از این
۷
پیش تیغت چه کنم گر نکنم سینه سپر
که ندارند ضعیفان سپری بهتر از این
۸
کشتی امروز ز تاثیر دعای سحرم
بالله ار بود دعا را اثری بهتر از این
۹
اشک صاحب نظران این همه پامال مکن
زان که در دست نیفتد گهری بهتر از این
۱۰
بام آن کعبهٔ مقصود بلند است ای کاش
عشق میداد مرا بال و پری بهتر از این
۱۱
گفتمش چشم و چراغ دل صاحب نظری
گفت بگشای فروغی نظری بهتر از این
نظرات
حمید معینی
سیدمحمد جهانشاهی