فروغی بسطامی

فروغی بسطامی

غزل شمارهٔ ۴۳

۱

تا به مستی نرسد بر لب ساقی لب ما

بر نیاید ز خرابات مغان مطلب ما

۲

عشق پیری است که ساغر زده‌ایم از کف او

عقل طفلی است که دانا شده در مکتب ما

۳

توبه از شرب دمادم نتوانیم نمود

که جز این شیوهٔ شیرین نبود مشرب ما

۴

ملتی نیست به جز کفر محبت ما را

هیچ کیشی نتوان جست به از مطلب ما

۵

یا رب ما اثری در تو ندارد ورنه

لرزه بر عرش فتاد از اثر یا رب ما

۶

کس مبادا به سیه‌روزی ما در ره عشق

که فلک تیره شد از تیرگی کوکب ما

۷

دی سحر داد به ما وعدهٔ دیدار ولی

ترسم از بخت سیه، روز نگردد شب ما

۸

تا نزد عشق به سر خط سعادت ما را

خدمت حضرت معشوق نشد منصب ما

۹

گر ره وادی مقصود فروغی این است

لنگ خواهد شدن اینجا قدم مرکب ما

تصاویر و صوت

نظرات