فروغی بسطامی

فروغی بسطامی

غزل شمارهٔ ۴۳۰

۱

از بس که در خیال مکیدم لبان او

یاقوت فام شد لب گوهرفشان او

۲

نقد وجود من همه مصروف هیچ شد

یعنی نداد کام دلم را دهان او

۳

پیرانه‌سر بلاکش ابروی او شدم

با قامت خمیده کشیدم کمان او

۴

قاتل چگونه منکر خونم شود به حشر

زخمی نخورده‌ام که نماند نشان او

۵

دستی که از رکاب سمندش بریده شد

ترسم خدا نکرده نگیرد عنان او

۶

چندان که در پیش به درستی دویده‌ام

الا دل شکسته ندیدم مکان او

۷

بی پرده در حضور من امشب نشسته است

گر صد هزار بار کنند امتحان او

۸

سودا نگر که بر سر بازار عاشقی

خواهم زیان خویش و نخواهم زیان او

۹

در عهد شه کلام فروغی بها گرفت

یارب که در زمانه بماند زمان او

۱۰

ظل الله ناصردین شه که آمده‌ست

چندین هزار آیت رحمت نشان او

تصاویر و صوت

نظرات