
فروغی بسطامی
غزل شمارهٔ ۴۳۱
۱
هر کس که نهد پای بر آن خاک سر کو
ذکرش همه این است که گم گشته دلم کو
۲
من از اثر عشق، سیه بخت و سیه روز
او از مدد حسن، سیه چشم و سیه مو
۳
دیباچهٔ امید من آن صفحهٔ رخسار
سرمایهٔ سودای من آن حلقهٔ گیسو
۴
جمعی همه آشفتهٔ آن سنبل مشکین
شهری همه شوریدهٔ آن نرگس جادو
۵
هم لاله نرستهست بدین آب و بدین تاب
هم گل بشکفته ست بدین رنگ و بدین بو
۶
من تشنه لب ساقی و او طالب کوثر
حاشا که رود آب من و شیخ به یک جو
۷
برخاست ز هر گوشه بلایی به کمینم
تا دیدهام افتاد بدان گوشهٔ ابرو
۸
آهوی من آن کار که با شیردلان کرد
هرگز نکند شیر قوی پنجه به آهو
۹
حسرت برم از خسرو و فرهاد که در عشق
نه زر به ترازویم و نه زور به بازو
۱۰
زیبا صنما پرده ز رخسار برانداز
تا بر طرف قبله فروغی نکند رو
تصاویر و صوت

نظرات