
فروغی بسطامی
غزل شمارهٔ ۴۳۲
۱
به زیر تیغ نداریم مدعا جز تو
شهید عشق تو را نیست خونبها جز تو
۲
بجز وصال تو هیچ از خدا نخواستهایم
که حاجتی نتوان خواست از خدا جز تو
۳
خدای می نپذیرد دعای قومی را
که مدعا طلبیدند از دعا جز تو
۴
مریض عشق تو را حاجتی به عیسی نیست
که کس نمی کند این درد را دوا جز تو
۵
کجا شکایت بی مهریت توانم برد
که هیچ کس ننهادهست این بنا جز تو
۶
فغان اگر ندهی داد ما گدایان را
که پادشاه نباشد به شهر ما جز تو
۷
مرنج اگر بر بیگانه داوری ببریم
که آشنا نخورد خون آشنا جز تو
۸
دلا هزار بلا در ولای او دیدی
کسی صبور ندیدم در این بلا جز تو
۹
فروغی از رخ آن مه گرت فروغ دهند
به آفتاب نبخشد کسی ضیا جز تو
نظرات