فروغی بسطامی

فروغی بسطامی

غزل شمارهٔ ۴۴۲

۱

تنها نه جا به خلوت دل‌ها گرفته‌ای

ملک وجود را همه یک جا گرفته‌ای

۲

تا شانه را به جعد معنبر کشیده‌ای

کاشانه را به عنبر سارا گرفته‌ای

۳

یارب چه لعبتی تو که چندین هزار دل

از جعد چین به چین چلیپا گرفته‌ای

۴

من خود گرفتم از تو توان برگرفت دل

با این چه می‌کنم که به جان جا گرفته‌ای

۵

حسرت مبر ز گریهٔ بی اختیار ما

اکنون که اختیار دل از ما گرفته‌ای

۶

گفتی صبور باش به سودای عشق من

وقتی که صبرم از دل شیدا گرفته‌ای

۷

دل خستهٔ دو لعل تو را جان به لب رسید

با آن که نکته‌ها به مسیحا گرفته‌ای

۸

آسوده از تو در حرم و دیر کس نماند

کسودگی زمؤمنو ترسا گرفته‌ای

۹

روزی دل فروغی مسکین شکسته‌ای

کز دست غیر ساغر صهبا گرفته‌ای

تصاویر و صوت

نظرات

user_image
ایما_
۱۳۹۸/۰۶/۲۱ - ۲۱:۱۳:۰۷
توی بیت یکی مونده به آخر الف کلمه ی آسودگی جاافتاده
user_image
سید محسن
۱۳۹۸/۱۰/۲۷ - ۰۵:۰۸:۳۹
کاسودگی ز مومن و ترسا گرفته ای-درست است